سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای آخرین ستاره‌ی چشم انتظارها
حلقه زدند دور نگاهت، مدارها
خورشیدی و تبلور نور زلال تو
سرسبز کرده وسعت آیینه‌زارها
ما شبنمیم و مهر تو ، مهر قبول ماست
یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها
تا شعله شعله عشق تو عیوق‌مان کند
ما ذره ذره دور تو گردیم بارها
ما را عصای دست کلیمانه‌ات ببین
تا بشکند طلسم همه شبه‌مارها
یک جمعه در طراوت باران ظهور کن
یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
از این بعد ، خیمه‌ی آرام چشمتان
باشد قراردگاه دل بی‌قرارها
باید همه به سمت نگاهت سفر کنند
باید یکی شوند خطوط قطارها
عارفه دهقانی


نوشته شده در  یادداشت ثابت - سه شنبه 94/3/13ساعت  1:25 عصر  توسط سمیر جوان 
  نظرات دیگران()

لاف انتظار

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهـــور
پس چرا یار نیامد که کنـــارش باشیــم ؟

ســـــالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقــدر مـرد نبودیــم کــه یــارش باشیــــم

*****

مُهر تأیید
آسمان بیدار کرد از خواب خوش خورشید را
عشق زد بر گردنش یک رشته مروارید را
عطر نرگس‌ها وزید و باز باران خنده کرد
مست کرد از گوشه هر نغمه‌اش ناهید را
باد بر گیسوی باغ انتظارش شانه زد
تا به رقص انداخت موجش شاخه‌های بید را
ماه پشت پرده بالا زد حجاب ابر را
تا زمین بهتر ببیند آنچه می‌تابید را
چند قرن است این غزل‌ها از بیانت عاجزند
واژه‌ها وا کرده‌اند اینجا لب تمجید را
ای یقین محض هرکه پشت در جامانده است
می‌رسد روزی که می‌کوبد در امید را
... آه! وقتی لحظه تحویل دل‌ها باشی و
با اذان خود گواراتر کنی این عید را
من کلاس اول شعرم اجازه یک سؤال
می‌زنی بر دفترم با مهر خود تأیید را؟
زهرا محمودی
***
حدیث انتظار
بیا دوباره پاک کن ز جاده‌ها غبار را
به عاشقان نوید ده، رسیدن بهار را
تمام لحظه‌های من فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن ز دل حدیث انتظار را
***
کوچه دوازدهم
چقدر پنجره را بی‌بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه‌ای از آن می ‌ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
درین مسیر و بیابان بی‌سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی‌آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
به پای بوس تو خون دانه می‌کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله‌دار بگذاری
سعید بیابانکی
***
معنی فاصله‌ها
معنی فاصله‌ها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله‌ای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا می‌شوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
... خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین می‌افتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین می‌فهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
مهرشاد واحدی


نوشته شده در  یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/10/19ساعت  9:19 صبح  توسط سمیر جوان 
  نظرات دیگران()

یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد

آخر رسید از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد

از روزهای بی کسی اش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

خورشید من به مغرب گودال رفتی و
باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد

معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ای
بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

..

اما دوباره فرصت جبران رسیده بود
یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ...

 

وحیده افضلی


نوشته شده در  یادداشت ثابت - دوشنبه 93/9/18ساعت  1:51 عصر  توسط سمیر جوان 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داعش
خواهد آمد
[عناوین آرشیوشده]