بی تو قلب عاشق من، ناگهان می ایستد
بی دل تنگ من از گردش، جهان می ایستد
چشمه سار آشنایی، میهن ماهی و ماه!
گر نجوشی دم به دم با من، زمان می ایستد
درحضورت شعله های دوزخی یخ می کنند
بی تو باری خون به قلب حوریان می ایستد
بانگ غم دارد به سودای لجن زاران وزغ!
با تو اما مرغ و ماهی، شادمان می ایستد
پیچک، آویزان دیوار و درهمسایه هاست
سرو اما درکنارت جاودان می ایستد
با زبان سرخ من، باک از سر سبزم مباد
سبز و سرخ پرچمت تا در امان می ایستد
بی خیال پچ پچ خفاشکان، تا شعر من
بر هزاران قله با ببر بیان می ایستد
هرکسی آیینه اسرار پنهان خود است
این میان، بوزینه شکل این و آن می ایستد
علی محمد مودب