آمدم...
آمدم تا شکفتنی باشم
با سپیدارها تنی باشم
هر کجا بیسرود و آواز است
سینهای وقف نی زنی باشم
دست بردارم و لطیف شوم
تا کجا باید آهنی باشم
گرچه قامت کشیدهام چون کوه
گاه گاهی شکستنی باشم
مثل احساسی در غزل جاری
چشمه در چشمه روشنی باشم
واژه از پارههای دل گیرم
تا که شعری شنیدنی باشم