تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.
خبرم بازآمد
اگر آن نائب رحمان زدرم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
دارم امید خدایا که کنی تاخیری
در اجل تابسرم تاج سرم بازآید
گرنثار قدم مهدی هادی نکنم
گوهر جان بچه کار دگرم بازآید
آنکه فرق سر من خاک کف پای وی ست
پادشاهی کنم ار او بسرم بازآید
کوس نو دولتی از بام سعادت بزنم
گرببینم که شه دین زدرم بازآید
میروم در طلبش کوی بکو دشت بدشت
شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید
«فیض»، نومید مشو در غم هجران و منال
شاید ار بشنود آه سحرم بازآید
مرحوم ملامحسن فیض کاشانی
مهر خموشی
مرا می برد دل به سوی بهار
به کف نیست دل را دگر اختیار
گل عشق دادم به دست دلم
و ماندم به راه تو چشم انتظار
به لوح دلم گرد غربت نشست
کجا جویم آیینه ای بی غبار؟
به لب گرچه مهر خموشی زدم
خموشی ندارد دل بی قرار
همیشه دلم را به بازی گرفت
همین روز و شب های بی اعتبار
اثر نیست در جاده از گرد لیک
تو می آیی از راه ای تک سوار
تو می آیی و عدل می آوری
به همراه یاران با اقتدار
غلامرضا زربانویی- رضا