عشوه های پنهانی
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان بر افشانم کز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
خانه دل ما را خدا از کرم عمارت کن
بیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
از شیخ بهایی
نا مهربانی
سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیبا تری آری
همچون پری افسونگری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته کوی ات منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان گردد عیان
دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی
هم جان و هم جانانه ای اما
در دلبری افسانه ای اما
اما زمن بیگانه ای اما
آزرده ام خواهی چرا تو ای نو گل زیبا
افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها
عاشق کشی، شوخی، فسونکاری
شیرین لبی اما دل آزاری
با ما سر جور و جفا داری
می سوزم ز آه تو نترسی ز آه من
دست من و دامان تو چه باشد گناه من
دارم ز تو نا مهربان شوقی به دل شوری به جان
می سوزم از سوز نهان
ز جانم چه می خواهی نگاهی کن به من گاهی
یا رب برس امشب به فریادم
بستان از آن نامهربان دادم
بیداد او بر کنده بنیادم
گو ماه من از آسمان دمی چهره بنماید
تا شاهد امید من ز رخ پرده بگشاید
از ابراهیم صفایی